مجله اینترنتی کیتی(نبینی ضرر کردی) آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 22:56 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
در همه جای دنیا هنرمندها زیر ذرهبین هستند بهخصوص بازیگرها که مردم همیشه دوست دارند قسمت خصوصی زندگی آنها را بدانند. این کنجکاوی عمومی هم معمولا مزاحم آرامش ستاره هاست. مخصوصا وقتی ملاحظات اخلاقی کمرنگ شود و بعضی آدمها و بعضی رسانهها به خودشان اجازه بدهند حرمتها را بشکنند. نیوشا ضیغمی و همسرش هم از این فضا دلخورند. از سایتی که به خاطرتسویه حساب های سیاسی سفر حج رفتن نیوشا را بهانه کرده تا بی انصافی را در حق او تمام کند. یا از نشریه ای که به شایعه اختلاف این زوج دامن زده. اما واقعیت این نیست. نیوشا میگوید: آرش یک همراه و تکیهگاه است و آرش پولادخان هم میگوید: من به همسرم، نیوشا افتخار میکنم. گفتوگوی خواندنی با نیوشا ضیغمی و آرش پولادخان خیلی چیزها را روشن میکند. نه فقط اینکه اختلاف آنها، فقط شایعه بود و آنها در کنار هم آرامش دارند و به این زندگی آرام افتخار میکنند؛ چیزهای دیگری هم هست که از این گفت و گو دستگیرتان میشود مهریه من یک سکه است
نیوشا: راستش را بخواهید مهمترین ملاک من برای ازدواج شخصیت و ادب و احترام بود. من در بدترین شرایط نمیتوانم بی ادب باشم و نمیتوانستم با مردی که احترام نگذارد و بددهن باشد، ازدواج کنم. آرش این ویژگی خوب را دارد که با احترام برخورد میکند و همراه و دوست واقعی من است. خیلی طول کشید که او را انتخاب کردم اما شرط و شروطی نگذاشتم که به زور آنها رابطه را حفظ کنم. مهریهام یک سکه است. نمیتوانم درک کنم که ۲ خانواده سر تعداد سکه با هم چانه میزنند. آیا این مهریههای نجومی باعث تداوم زندگی است؟ به دادگاه خانواده نگاه کنیم، صف دادگاه مثل صف نانوایی است. آیا این ۲ هزارها و چندهزارها ضامن ادامه یک زندگی میشود؟ به چیزهای بهتر و بالاتر بیندیشیم. اگر کسی بخواهد زندگی را حفظ کند فراتر از این عدد و رقمها پیش میرود؛ من با آرش معامله نکردم. دلیل اینکه دوست دارم تجربههای مختلف کاری داشته باشم باتوجه به اینکه هرکاری سختی خودش را دارد این است که زنها همانقدر توانمند هستند و میتوانند تاثیرگذار باشند که مردها میتوانند دوام زندگی مشترک ستاره ها
آرش: همه زندگیها میتوانند دوام داشته یا نداشته باشند. صنف هنرمندها به این دلیل که دیده میشوند خیلی بیشتر زیر ذرهبین هستند. ربطی به سینما ندارد، شاید خیلی آدمها در خیلی صنفها دچار مشکلاتی در زندگی شخصی باشند اما آنها دیده نمیشوند و به نظرم چارچوبی که سالم باشد و ازدواجی که با منطق و عقل انجام بگیرد، بهراحتی به مشکل برنمیخورد. کافی است دو نفری که زندگی را با هم شروع میکنند آن را مدیریت کنند و از یکدیگر به شناخت کافی برسند، تجربه داشته باشند و حساسیت بیمورد نشان ندهند. اگر این شناخت کافی باشد تمام حاشیهها و مشکلات بهراحتی پشتسر گذاشته میشود. من و نیوشا همکار و همرشته نیستیم و من تاجر نقره هستم اما این هیچ ربطی ندارد که بخواهیم یکدیگر را درک نکنیم و دچار مشکل شویم. دوست ندارم وابسته باشم
نیوشا: ۱۰سال در فضای کاری و اجتماع فعالیت کردهام. از وابستگی صرف لذت نمیبرم و اساسا انسان بلندپروازی هستم. به هرحال دلیل اینکه دوست دارم تجربههای مختلف کاری داشته باشم باتوجه به اینکه هرکاری سختی خودش را دارد این است که زنها همانقدر توانمند هستند و میتوانند تاثیرگذار باشند که مردها میتوانند. اصولا خانهداری یک شغل است اما این برای من کافی نیست. سقف خواستههایم خیلی بلند است، این شاید خوب نیست و شاید آرش هم کلافه شود. آرش: من اصلا از بلندپروازی نیوشا ناراضی نیستم. روح سلامت در منزل را بیشتر دوست دارم تا فقط حضور فیزیکی نیوشا را در خانه. روح همسر من آمیخته شده با جامعه و فضای بیرون و اگر زیاد در خانه باشد پژمرده میشود و سلامتی که باید داشته باشد را نخواهد داشت. روح سلامت نیوشا به زندگی من آرامش میدهد، من نشاط همسرم را بیشتر از غذای روزانهای که خانمها میپزند، نیاز دارم. من تمام وقت در خدمت نیوشا هستم!
آرش: اگر بخواهیم از دید آدمی نگاه کنیم که فقط توقعش یک زندگی معمول ایرانی باشد، بله دورنمای آن با واقعیت فرق دارد. اما فضا و دید من از یک زندگی مشترک اصولا اینگونه نیست. چارچوب روح و روان نیوشا برایم خیلی مهم است. بقیه کارها را با هم هماهنگ میکنیم و مسئله خاصی وجود ندارد که بگویم آزارم میدهد. یکسری کارهاست که باید با تدبیر مدیریت شود. به عنوان همسر نیوشا، از تجربهام استفاده میکنم، تمام وقت در خدمتش هستم تا کمک کنم حرکتی که میخواهد انجام دهد، با آرامش باشد. ماجرای کلینیک پوست من چه بود؟
نیوشا: من اساسا به سلامت روح و بدن اهمیت میدهم و برایم صورت و پوست سالم و شاداب و دندان سالم نشان دهنده یک انسان خوشحال و بانشاط است. بدن و چهره نشاندهنده حال درونی است و من از ۲۲ سالگی به کارهای زیبایی پوست علاقهمند بودم. در واقع نگهداری از پوست را دوست دارم و به نظرم نباید اجازه بدهیم همهچیز خراب شود و تازه به فکر جراحی و درمان بیفتیم. به مراکز پوست مراجعه میکردم و دریکی از این مراجعاتم کار خانم دکتری را که برایم خدمات پوست انجام میداد، پسندیدم و قرار شد همکاری کنیم. متاسفانه پول خیلی چیز بدی است و آدمها را تغییر میدهد اما من آدمی نیستم که شرافت حرفهای را که ۱۰سال است با زحمت و ذره ذره جمع کردهام و اعتمادی که مردم به من دارند را به راحتی از دست بدهم، چون در آن مجموعه از اسم من استفاده میشد و من هم در آن برهه زمانی به آنجا اعتقاد داشتم و همهچیز خوب پیش میرفت. خلاصه شراکت آغاز شد و من از یک مراجعهکننده تبدیل شدم به یک شریک و سرمایهگذار مجموعه،اما بعد از مدتی احساس کردم کارهای این کلینیک در چارچوب عقاید من نیست و آنجا به یک تجارتخانه تبدیل شد. من دنبال مجموعهای بودم که اگر خواهرم یا دوستم وارد آنجا میشوند همانقدر راضی شوند که وقتی من خودم به آنجا میروم. البته اگر فقط به کسب درآمد فکر میکردم این قضیه خیلی هم خوب و پولساز بود اما من به پول در آوردن به هر قیمتی اعتقاد ندارم. بنابراین از آن گروه جدا شدم و بهتازگی با یکی از شرکای پزشکم که انسان محترمی است، قرار شده با هم مجموعه جدیدی را مستقل داشته باشیم. خودم کار پوست و زیبایی بلد نیستم البته دیگر تشخیص میدهم کدام کار صحیح است و کدام کار فقط کاسبی از همین جا اعلام میکنم هیچ ارتباطی با مجموعه مذکور ندارم… درحال حاضر هیچ همکاریای با هیچ کلینیکی ندارم. سعی میکنم ایندفعه فعالیت مجموعه کاملا پزشکی و حرفهای باشد نه بازاری. دنبال یک سرویسدهی درست هستم. من برای پول با آرش ازدواج نکردم!
نیوشا: نکتهای که خیلی مرا آزار میدهد این است که میشنوم میگویند آرش مرا انتخاب کرده، چون نیوشا ضیغمی بازیگر هستم و من او را انتخاب کردم چون سرمایهگذار فیلم من بوده و برای پول با او ازدواج کردم. آدمها نمیدانند که در زندگیما چه میگذرد و بهراحتی در مورد ما حرف میزنند البته منظورم مردم عادی نیست مردم اجتماع ما صادقانه با هنرمندشان برخورد میکنند و آنها را میپذیرند و بزرگ میکنند، دوستشان دارند یا حتی از هنرمند یا ورزشکاری متنفر هستند. حتی کسانی که از من متنفر هستند را دوست دارم و به آنها احترام میگذارم چون احساس میکنم نشستهاند و کلی به من فکر کردهاند و به دلیلی به تنفر از من رسیدهاند. دلم میخواهد واقعا آن دلیل را بشنوم، شاید خودم متوجه آن نیستم و دیگران آزار میبینند. درون خودم یک اعتقاد شخصی برای انسان بودن دارم. من «نمیتوانم» را درک نمیکنم. یعنی انسان اصلا نباید بگوید «نمیتوانم». خدا هست و کائنات وجود دارد ولی روح برای انسان نقش خیلی مهمی را بازی میکند. من هم از کره مریخ نیامدهام و به تواناییهای خودم ایمان داشتم. پدرم دبیر و مادرم کارمند بازرگانی یک کارخانه بود. حتی پدرم اوایل بازیگریام حس خوبی نداشت و بعد که دید تا این حد مصمم هستم به من کمک هم کرد. اما من فقط یک مسئله را در نظر گرفتم «که من میتوانم». گناهی کردم که خودم را نمیبخشم
نیوشا: در ۲۲سالگی کاری کردم که هنوز هم خودم را برای آن سرزنش میکنم. آن زمان خام بودم و اشتباهی کردم که هنوز هم خودم را نمیبخشم. هرجا مشکلی برایم به وجود بیاید درون خودم میگویم، حتما دارم چوب آن اشتباه را میخورم. این را گفتم که بگویم ما هر کار نادرستی بکنیم، کائنات صد برابر آن را به ما برمیگرداند. اگر یک سیلی به ناحق بزنیم کائنات ضربهای میزند که تا مدتها نمیتوانیم از جا بلند شویم. اگر همه ما به این اعتقاد داشته باشیم، خیلی کارها را انجام نمیدهیم. همیشه معتقدم واگذار کردن به خدا خیلی سخت است. وقتی کسی را آزار میدهید و میگوید تو را به خدا واگذار کردم، باید بترسیم. سعی میکنم کاری کنم که شب با رضایت از خودم بخوابم و صبح که بیدار میشوم از خودم راضی باشم. همه چیز تاریخ مصرف دارد،حتی ستاره بودن!
نیوشا: مارلون براندو با آن همه عظمت الان کجاست؟ سوپراستاری، تاریخ دارد. حتی عمر و زندگی ما یک زمان محدودی است و باید فکر کنیم که بعد از خودمان میخواهیم چه اثری به یادگار بگذاریم. فقط یک اسم یا یک اثر ماندگار؟ برای همین به کسی که از من متنفر است احترام میگذارم. حسادت را دوست ندارم و حس میکنم حسادت بخشی از انسان است و در همه ادیان تاکید شده که آن را از خودتان دور کنید. آدمی که نمیخواهد تلاش کند و گناه عدم توانایی خود را به گردن دیگران میاندازد، سرشار از حسادت میشود. رسیدن به هرچیزی سخت است، رسیدن به قله یک کوه سختتر است یا قدم زدن در دامنه آن کوه؟ قطعا به بالا رسیدن خیلی تلاش میخواهد و باید مسیر سختی را بگذرانی، کسی نمیتواند پول بدهد تا به آن بالا برسد. هرکسی میتواند ستاره باشد. یک خیاط ماهر، یک آشپز، یک بازیگر، یک ورزشکار… در هر رشتهای باید تلاش کنی و ستاره شدن کار راحتی نیست. فردی که شاخص میشود خلاقیت داشته و توانسته استعدادهای خود را پرورش دهد. به راحتی هتکحرمت نکنیم
نیوشا: چندوقتی است متاسفانه اتفاقهای ناخوشایندی در جامعه هنری میافتد. لادن طباطبایی چندوقت قبل در برنامه هفت حرف جالبی زد، گفت: من دختر یک خانواده هستم، مادر یک فرزند هستم و نقشهای مختلفی دارم. برای کارم زحمت کشیدهام و شبانهروز تلاش کردهام. من ناراحت میشوم هنرمندی مثل لادن بهراحتی از بازیگری خداحافظی میکند و آب از آب تکان نمیخورد. چرا باید یک هنرمند این همه رنجیدهخاطر باشد و ما ناراحت نباشیم. کسی میآید و به تمام خانمهای سینمای ایران توهین میکند. خانمهایی که یا مادر هستند یا همسر یا فرزند یک خانواده. آیا تهمت زدن و هتک حرمت به این خانمها به همین راحتی است؟ این مرا آزار میدهد و دلم میشکند. این اتفاق میافتد و با یک عذرخواهی حاشیهای همهچیز تمام میشود. این را گفتم که به اینجا برسم، خانمهای بازیگر میآیند و بیانیه میدهند، ای ایها الناس! ما اگر خانهنشین شدیم و کار نمیکنیم دلیلش این است که تن به خیلی چیزها ندادهایم! منظور این خانمها چه بوده؟ من شرعا همسر یک آدم هستم و شرم دارم از نوشتههای روی سایتها و خبرها و گاهی دلم نمیخواهد آرش بعضی از این خبرها را بخواند. شرمآور است و دلم میخواهد بگویم موفقیت دیگران را با بیعرضگیهای خودمان زیرسؤال نبریم. من و آرش واقعا خوشبختیم
نیوشا: همیشه معتقدم آدم یکبار زندگی میکند چه لزومی دارد برای خوشایند دیگران به چیزی تظاهر کنم. من ازدواج نمیکردم مگر زمانی که فردی را پیدا کنم که تمام معیارهایی که دوست دارم را داشته باشد. شغل و درآمد داشتم و زندگیام را میکردم و میتوانستم تنهایی زندگی را اداره کنم. اما وقتی با آرش آشنا شدم دیدم او یک همراه است. با هم قدم برمیداریم، نه من سد راه او هستم نه او سد راه من. نه قرار است من بار مشکلاتم را روی دوش او بگذارم نه او روی دوش من. نه قرار است من سکوی پرواز او باشم نه او سکوی پرواز من، بنابراین در کنار هم قدم برمیداریم و زندگی ما مساوی است. اهدافی برای ۱۰سال آینده داشته و زندگی پویا را دوست داریم. من پرتوقع هستم و به بعد از امروز فکر میکنم. در هر کاری موفق شدن سخت است
نیوشا: البته که آدم مضطرب میشود اما زندگی را برای خودم زهر نمیکنم و از لحظههایم لذت میبرم. یک کوهنورد هم در بین راه زمین میخورد، شاید پایش پیچ بخورد، خسته و کلافه میشود اما بازهم به راهش ادامه میدهد. یک روزی با آقای مهدویکیا با هم یک مصاحبه مشترک داشتیم؛ شما هم میدانید که نصف پسربچهها دلشان میخواهد فوتبالیست شوند و دختربچهها هم میخواهند بازیگر شوند اما هیچکس نمیداند که این حرفهها به همین راحتی به دست نمیآید. همه همان ۹۰دقیقه دویدن و همان چندساعت جلوی دوربین را میبینند. آقای مهدویکیا میگفت من آنقدر تمرین میکردم و میدویدم که از حال میرفتم و نفس کشیدن برایم سخت میشد. برای من خیلی جالب بود و که فوتبالیست شدن این همه سخت است. شاید آقای مهدویکیا هم نمیدانست که بازیگر شدن چقدر سخت است. حتی یک زندگی خوب داشتن هم سخت است. از لحظه لذت میبریم
نیوشا: امیدوار هستم. به خاطر نداشتههایم خودم را عذاب نمیدهم و معتقدم دست بالای دست زیاد است. شاید اوایل آرش جا میخورد، او درک میکند که من هم مثل بقیه آدمها هستم، گریه میکنم، خسته میشوم و همیشه مثل جلوی دوربین در کمال سلامت و شادابی نیستم. اعتقاد دارم اگر یک زن در اوج قدرت هم که باشد، حتی رئیسجمهور یک مملکت هم باشد باز هم نیاز دارد که به کسی تکیه کند. قبول کردم که آرش قویتر از من است و به او تکیه کردم. او قطعا از من قویتر است و از درون به این معتقدم. من یک زن هستم و قرار نیست یک زن که به قدرت میرسد و موفق میشود، مرد شود. باید یک زن قوی باشم. من ادای مردها را در نمیآورم برای همین به مشکل برنمیخوریم. اگر راه بروم و بگویم من نیوشا ضیغمی هستم، قطعا او هم اعتراض میکند و میگوید هستی که هستی… مثلا یک زن با یک سوپراستار مرد ازدواج کند و هر روز بشنود که من ستاره هستم من… این من! من! اصولا ریشه هر خانهای را نابود میکند… اگر من شکست بخورم آرش هم شکست خورده پس دیگر نمیگویم من… ما موفق هستیم و از لحظه لذت میبریم. به تغییر دادن هم فکر نکنیم
نیوشا: این روزها گفتم که شایعه اختلاف ما هم هست. هر آدمی در زندگی مشترک اختلاف دارد، اما باید گفتوگو کرد و اختلافات را کنار گذاشت. ۲تا خواهر که با هم همخون هستند هم گاهی عقاید مشترک ندارند و اختلاف پیدا میکنند. هر فردی معیاری در زندگی دارد، من صادقانه انتخاب درستی کردم و حالا پای آن هم هستم. همهچیز را همانطور که هست ببینیم و بپذیریم و به تغییر دادن آدمها فکر نکنیم. آدمها تا ۷سالگی شکل میگیرند و موقع انتخاب باید دقت کنی و اولویتها را درنظر بگیری و با خودت صادق باشی… من هم خانه داری میکنم
نیوشا: ما حاشیه امنی برای خودمان تعریف کردیم. در هر جای دنیا دوروبر هنرمندها حرف هست و برای مردم حاشیه این افراد مطرح، جالب است. این قسمت زرد را دوست ندارم و معتقدم با رفتارمان از حاشیه دوری میکنیم. من همسر مردی هستم و این نقش را پذیرفتم. آرش هم مرا در همین جایگاه پذیرفته ولی زمانی که سرکار نیستم، من هم ظرف میشویم و لباسهای آرش را اتو میکنم، غذا درست میکنم و مهمان دعوت میکنم. انجام کارهای خانه هم لذت دارد من هم خانهداری میکنم مگر اشکالی دارد. نیوشا واقعا معصوم است
آرش: دقیقا! ما خوشبخت هستیم و پشت پردهای وجود ندارد. امیدوارم من سنتشکنی کرده و ثابت کنم زندگی سینمایی میتواند دوام داشته باشد. هرچه با سختیهای هنر آشنا میشوم، صبورتر و پختهتر میشوم. تجربه سینما را در این ۲، ۳سال کسب کردم و هنوز درحال کسب تجربههای جدید هستم. آدم به این ترتیب بزرگ میشود من هم شنیدم که میگویند من نیوشا را به خاطر ستاره بودن انتخاب کردم، ذهنیتی از نیوشا داشتم که بعد از ازدواج دیدم او از تصور من خیلی هم بهتر است. معصومیت و خوبی نیوشا، درست مثل صورتش است. کار من بازار است و ما هنوز به رسوم کاسبی معتقد هستیم. در بازار اگر کسی دچار مشکل شود، بزرگان زیر پروبال او را میگیرند و همه مرام و معرفت دارند اما مشکل سینما این است که آدمها به هم بیمحبت هستند. در صورتیکه هنر با احساس توام است! توقع آدم از هنرمندها خیلی بیشتر از اینهاست چون آنها با روح و احساس کار میکنند اما در بازار روح و معرفت انگار بیشتر حکمفرماست. ای کاش سینما هم بزرگتر و ریشسفیدی داشت، بزرگتری که حرمت داشت. در سینما همه من هستند و به سفت کردن جایگاه خود فکر میکنند. تایید من برای نیوشا خیلی مهم است
آرش: نیوشا اگر در روز هزارتا تائید هم بگیرد و همه دنیا از او تعریف کنند، تائید و تعریف من برایش جایگاه ویژهای دارد. نیوشا: دقیقا همینطور است. تحسین جامعه و مردم با تحسین آرش زمین تا آسمان متفاوت است. آدمهایی که در خانه و روابط شخصی تامین نباشند، درزندگی حرفهای موفق نیستند و رفتارهای غیرعادی دارند. اگر در خانه تائید شوی و در جامعه خیلی دچار مشکل نمیشوی که در خانه خلاء عاطفی داشته باشی. استار بودن یک عمر دارد پس مهمترین قضیه همین تامین عاطفه از طرف همسر و خانواده است. همه خستگیهای روزانهام با جمله دوستت دارم آرش از بین میرود. اگر روزی همه داشتههای امروزم را نداشته باشم، تکیهگاهم، یعنی آرش به من آرامش میدهد… حرمت خانواده برایم خیلی زیاد است… آرش: من تمام انرژیام از خانه است. اگر همسرم خسته و غمگین باشد من هم همان مود را میگیرم. اینکه میگویند هنرمندها مودیاند، نه، همه آدمها اینطور هستند. شاید هنرمندها حساستر هستند. چارچوبی که سلامت باشد و تکلیف زندگیاش معلوم باشد به او کمک میکند. نیوشا: خب، نوسانات دلار مود آرش را هم عوض میکند و من تحمل میکنم. (صدای خنده) آرش: مردانی که تجارت میکنند به نظرم در خط مقدم جبهه هستند و امیدوارم ایرانیها در همهجا موفق باشند. سربلندی ایران، آرزوی من است. این روزها در حال جنگ هستیم و این بحرانها همه ما را درگیر کرده است. قدیمها جنگ با زور بازو بود اما امروز همه در این جنگ حضور دارند. امیدوارم برای ایران بجنگیم و سربلند باشیم. شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
بسیاری از افرادی که وزن زیادی دارند به دنبال راحت ترین راه برای رسیدن به یک بدن خوب و لاغر شدن هستند. این کار را می توان با کمک نوشیدنی ها نیز انجام داد.
نوشیدنی های بسیار زیادی هستند که می توانند خاصیت چربی سوزی را برای شما به همراه داشته باشند اما تنها تعدادی از آن ها بسیار خوب و کارآمد هستند. د راین مطلب نگاهی خواهیم داشت به تعدادی از این نوشیدنی های چربی سوز که می توانید روزانه از آن ها استفاده کنید. آب هندوانه
یکی از بهترین و و سلامت ترین آبمیوه های دنیا اب هندوانه است که می توانید به کمک آن میزان بسیار زیادی از آب بدن را تامین و همچنین چربی های اضافی را بسوزانید. البته به این نکته توجه داشته باشید که اگر ذره ای به آن شربت و یا شکر اضافه کنید دیگر آن حالت اصلی خودش را ندارد. اب هندوانه همچنین ویتامین های بسیار زیادی مانند آمینواسیدهای لازم و همچنین لیکوپن های ضد سرطانی دارد. چای نعنایی
چای نوشیدنی بسیار مفیدی است و البته در انواع متفاوتی می توانید آن را پیدا کنید. یکی از این چای ها، چای نعنایی است که باعث می شود تا بدن شما دارای طراوت خاصی شود. این چای را بهتر است به صورت طبیعی در خانه و یا از عطاری ها تهیه کنید. چای نعنا در کنار تامین کردن آب بدن می تواند چربی های اضافه بدن شما را نیز نابود کند. آب آناناس
بار دیگر یکی از میوه های مفید برای چربی سوزی را در پیش داریم. آناناس شاید از دسته میوه های بسیار شیرین باشد اما اب آن در صورتی که به طور طبیعی استفاده شود می تواند چربی های بدن را کاملا نابود کند. اب آناناس دارای موادی است که کمک می کند تا چربی ها به راحتی خرد شوند. شکلات تلخ
تا به حال اسمی از نوشیدنی های شکلاتی شنیده اید؟این نوشیدنی ها با آب کردن شکلات های تلخ و یا ترکیبی به وجود می آیند. اگر از شکلات های بسیار اصیل استفاده کنید می توانید به راحتی بدنی بسیار خوب و همچنین شکمی صاف و بدون چربی داشته باشید. شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
برترین ها:یک مرد انگلیسی موفق شد با نگه داشتن 51 لیوان با یک دست نام خود را در گینس به ثبت برساند. به گزارش برترین ها «فلیپ اوسنتون» با این شاهکار خود توانست رکورد یک شهروند فیلیپینی که 39 لیوان را با یک دست نگه داشته را بود را بشکند. وی در رستورانی در شهر لندن به عنوان خدمتکار مشغول کار است.
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
یک پدر ۴۷ ساله به جرم داشتن سه بچه از دختر خود زندانی شد.دیروز مردی که مانند یک شوهر با دختر بی پناه خود زندگی می کرد و از او صاحب سه فرزند شده بود ٰدستگیر و زندانی شد.به گفته قاضی دادگاه ولز در انگلستان ٰدختر مانند یک اسیر، بطورکلی تحت نفوذ پدر بود و همین امر باعث سوء استفاده پدرش از او شده بود. به خاطر حمایت از دختر، نام او فاش نشد ولی پدرش تائید کرد که تا همین اواخر که دختر به سن بیست سالگی رسیده با او ارتباط جنسی داشته است.دادگاه او را به پنج سال و ده ماه زندان محکوم و نام او را برای تمام عمرش به عنوان یک متجاوز جنسی ثبت کرده است. جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
۱- یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد.
۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت ۱) ارشاد اسلامی۲) وزارت بهداشت۳) وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و … باشد. ۳ـ یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود”مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد”.. ۴ـ یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره. ۵ـ یه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش. ۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون.. ۷ـ یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته. ۸ـ یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع ۳ متریِ هیچ خانمی نمیشینه. ۹ـ یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده. ۱۰ـ یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:”ساعت” چند” “کی میای” “کجا” “دیر نکنی یا.. ۱۱ـ یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه. ۱۲ـ یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از ۱ به ۴ ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند. ۱۳ـ یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید ۱۴ـ یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد. ۱۵ـ یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد. ۱۶ـ یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند. ۱۷ـ یک پسر خوب به محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود. ۱۸ـ یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند. ۱۹ـ یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود. ۲۰ـ یک پسر خوب روزی ۱۰بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند. ۲۱ـ یک پسر خوب بیشتر از ۵ دقیقه در دستشوئی نمیماند . ۲۲ـ یک پسر خوب ۵ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند. ۲۳ـ یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد. ۲۴ـ یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند. ۲۵ـ یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر ۱۰۰۰ سالگی خود باشد. ۲۶ـ یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و … بگویند. ۲۷ـ یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد. ۲۸ـ یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد. ۲۹ـ یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس ۱۱۰ تماس حاصل می کند. ۳۰ـ یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد. ۳۱ـ یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند. ۳۲ـ یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالی به ۱۲ ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد. ۳۳ـ یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و۱ متر به بالا نمیپرد. ۳۴ـ یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه ۱ ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند. ۳۵ـ یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد. ۳۶ـ یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشیدنی های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم استعمال میکند. ۳۷ـ یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد. ۳۸ـ یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر خانم یا خانمی را در رده سنی ۱۵ تا ۲۵ سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند. جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
*توی
*توی جمع دانشجویی *توی یه مهمونی تو چای *اگه یه پسر با موهای *قبل از اجرای زنده *در جلوی پسری که سرش *شیشه نوشابه تان را به *اگه یه پسر ازتون ساعت *به یه پسری که موهاش *به پسر مورد نظر یه *اگه سر جلسه امتحان *تو دانشگاه ماشین پسر *اگه یه پسری جلوش *اگه سر کلاس یه پسری
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:56 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
گفتم : از صدای سخنش ندیدم خوشتر ! گفت عشق رو میگی ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ صدای خروپف بابام رو میگم ! سگ خریدیم اندازه خر ، بستیمش توی باغ ! اومد ه میگه اینو خریدید واسه امنیت ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ خریدیم باغو بیل بزنه ! بهش گفتم سی دی مادربردت رو بده کار ضروری دا رم ؟ رفت خونه و بعد دو ساعت اومده میگه همونی که روش نوشته Gigabyte ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ همونی که نوشته گلچین شاد بندری ۹۰ ! بهش گفتم هفته بعد تولدمه ! گفت یعنی باید کادو بخرم واست ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ خواستم اطلاعات عمومیت بالا بره ! داریم میریم پیست اسکی ! میب ینه روی باربند وسایل اسکی بستیم باز میگه دارید میرید اسکی ! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ داریم میریم منچ بازی کنیم اون وسایل هم نکات انحرافی هستن ! رفتیم امتحان رانندگی ! یارو نشست پشت فرمون و تا اومده استارت بزنه ماشین ۲ متر پرید جلو ! سرهنگ به یارو گفت برو پایین ! گفت یعنی رد شدم ؟ گفت پـَـــ نــه پـَـــ شما ندید قبولی ! داره بارون میاد به مامانم میگم سقف سوراخه ! میگه داره آب میچکه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ داره ازش هوا میره بیرون ! یارو با صورت رفته توی تیر چراغ برق ، نصف صورتش خراشیده شده ؟ برگشته میگه خیلی معلومه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ فقط از ۱ کیلومتری معلوم نیست ! از دماغم داره خون میچکه و بدو بدو دارم میرم طرف دستمال کاغذی ! وسط راه جلومو سد کرده میگه چی شده ؟ خون میاد ؟ دستمال میخوای ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ شیر دماغم خراب شده دارم میرم لوله کش بیارم ! رفته تو اتاق پروو لباس رو پوشیده ، اومده بیرون میگه میاد بهم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ داره میره ، بدو تا فرار نکرده یه جور از دلش دربیار ! از گوگل سایت رو باز کردم ، نوشته آیا میخواهید وارد سایت شوید ! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ مثل اینکه زنگو اشتباه زدم با طبقه بالایی کار دارم ، ببخشید دیگه تکرار نمیشه ! مامور آمار : شما فرزند خانواده هستید ؟ پـَـــ نــه پـَـــ من پدر خانواده ام ولی خیلی خوب موندم اصلا شکسته نشدم ! فامیلمون اومده خونمون میگه از وقتی بخاری گذاشتین خونتون اینقدر گرم شده ؟ گفتیم پـَـــ نــه پـَـــ از وقتی توی کانون فرهنگی آموزش ثبت نام کردیم !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:51 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
متن چت پسر و دختر دریاهو که فوق العاده جالب و خنده داره را می توانید در ادامه مطلب بخوانید
پسر :سلام.خوبی مزاحم نیستم؟ دختر :خواش میکنم میکنم.لطفا اصل بدین.
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه! عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر : او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای…… جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:46 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
قبل از ازدواج
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم. دختر: میخوای از پیشت برم؟ پسر: حتی فکرشم نکن! دختر: دوسم داری؟ پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز! دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟ پسر: نه! برای چی میپرسی؟ دختر: منو میبوسی؟ پسر: معلومه! هر موقع که بتونم. دختر: منو میزنی؟ پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟! دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟! پسر: بله. دختر: عزیزم! بعد از ازدواج جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:43 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
ابوالفتح خان آشنای ما یک خانه به هشتاد و پنج هزار تومان خریده بود. البته امروز دیگر خانه هشتاد و پنج هزار تومانی چیزی نیست که قابل صحبت باشد ولی دوستان و بستگان او این حرفها را نمی فهمیدند و «سور» می خواستند …
ابوالفتح خان سور به معنی واقعی نداد ولی یک روز ده پانزده نفر از آشنایان نسبی و سببی را برای صرف چای و شیرینی به خانه دعوت کرد. همان طور که حدس می زنید بنده هم جزء این عده بودم. چون میهمانی به مناسبت خرید خانه بود طبعاً تمام مدت صحبت در اطراف خانه دور می زد یکی یکی مهمانان را در اطاقها گردش می دادند و ابوالفتح خان و زنش شمس الملوک می گفتند و تکرار می کردند: این خانه را مجبور شدیم بخریم و گرنه خانه شش هفت اطاقی برای ما کم است یک خانه رفتیم بخریم به صد و چهل هزار تومان ولی حیف که یک روز زودتر خریدندش. در همان موقعی که صاحبخانه و زن و خواهر زنش از دارایی خود داد سخن می دادند و هشتاد و پنج هزار تومان را دون شأن خود می دانستند دختر ابوالفتح خان به عجله وارد شد و در گوش مادرش چیزی گفت. شمس الملوک آهسته موضوع را با شوهر و خواهر خود در میان گذاشت. رنگ از روی آنها پرید به فاصله یکی دو دقیقه هر سه بیرون رفتند من حس کردم یک واقعه غیر عادی اتفاق افتاده است چون پسر ابوالفتح خان با من میانه خوبی دارد کنارم نشسته بود ماوقع را پرسیدم سر را جلو آورد و آهسته گفت: ـبا تو که رودروایسی ندارم. مامان و آقاجون به همه گفته اند خانه را هشتاد و پنج هزار تومان خریده اند در صورتی که کمتر از این قیمت خریده اند. عمه جان مامانم موقع معامله تصادفاً توی محضر بود و فهمید که خانه را چقدر خریده اند آقا جان و مامان خیلی سعی کرده بودند که عمه جان بو نبرد امشب عده ای اینجا هستند چون بقدری فضول هستند که اگر بیاید پته آنها را روی آب می اندازد و حالا علت ناراحتی آقا جان و مامان این است که خبر شده اند عمه جان از سر خیابان به طرف خانه ما می آید. ـ ممکن نیست از او خواهش کنند که ……. ـ تو عمه جان را نمی شناسی اصلاً گوشش به این حرفها نیست و اگر بفهمد که ما قصد پنهان کردن قیمت حقیقی خانه را داریم مطلب را پشت رادیو می گوید… در این موقع در باز شد و یک پیر زن هفتاد و چند ساله زبر و زرنگ ولی بدون دندان با روسری سفید وارد شد و بعد از سلام و علیک گرم با همه و بوسیدن اکثریت حضار، نشست و شروع به خوردن کرد و با دهن پر، از اینکه دعوتش نکرده بودند و خودش خبر شده بود بود گله کرد. رنگ روی شمس الملوک مثل دیوار شده بود. عمه جان گفت: ـ مرا باید زودتر از همه دعوت می کردید چون من وقتی توی محضر سند را می نوشتند حاضر بودم …… شمس الملوک و خواهرش میان حرف او دویدند و با هم گفتند: ـ عمه جان چرا شیرینی میل نمی فرمائید؟ خلاصه مدتی دو زن بیچاره قرار و آرام نداشتند. دائماً مواظب عمه جان بودند چون زن سالخورده پر حرف هر مطلبی را عنوان می شد صحبت را به موضوع خانه می کشید. حتی یک بار هم عمه جان بلامقدمه با دهن پر گفت: ـ خانه باین قیمت ……. بیچاره خواهر شمس الملوک از فرط دستپاچگی حرفی پیدا نکرد که صحبت او را قطع کند شروع به دست زدن و خواندن »انشاالله مبارک بادا«کرد عمه جان با تعجب پرسید که چرا »یار مبارک بادا« می خواند. شمس الملوک و خواهرش نگاهی به هم کردند شمس الملوک گفت: ـ عمه جان مگر نمی دانید که دختر برادر ابول را همین روزها نامزد می کنند. عمه جان از طرح مسئله قیمت خانه موقتاً منصرف شد ولی میزبانان دیگر به مهمانان توجهی نداشتند و تمام فکرشان این بود که جلوی زبان عمه جانم را بگیرند ولی عمه جان یک جمله در میان به طرف مسئله قیمت خانه حمله می برد عاقبت شمس الملوک بعد از چند لحظه مشاوره زیر گوشی با خواهرش گفت: ـ راستی عمه جان حمام خانه ما را ندیده اید…… ـ به به ماشاالله حمام هم داره؟ زمینش هم گرم میشه؟ ـ بعله …الان هم گرمه اگر بخواهید سرو تن لیف بزنید هیچ مانعی ندارد. بعد از یک ربع اصرار عمه جان را راضی کردند به حمام برود. وقتی از اطاق خارج شد میزبانهای ما نفس راحتی کشیدند. و دوباره مهمانی جریان عادی خود را بازیافت. من به فکر فرو رفتم. این درد و مرض فقط مال ابوالفتح خان و خانواده او نیست. این گزاف گویی و پز بی جا دادن از درد بدتری سرچشمه می گیرد و آن درد عار و ننگ از بی پولی است که هیچ جای دنیا به این حد و به این شکل نظیر ندارد. مردم، بی پولی و نداری را چنان ننگ می دانند که حاضرند هزار بدبختی را متحمل شوند و کسی فکر نکند و نگوید که پول ندارند و آنهایی که دارند چنان فخر و مباهاتی به آن می کنند که آدم خیال می کند پنی سیلین را کشف کرده اند. بارها اتفاق افتاده است که با دوستی بوده ام و در حضور شخص ثالثی محتویات جیب را بر ملا کرده ام و دوستم به جای من تا بناگوش قرمز شده و پرخاش کرده است که چرا آبروی خودم را می ریزم. همچنین دفعه هزارم بود که می دیدم یک نفر چیزی می خرد و تمام اهل خانه را جمع می کند و به آنها سفارش می کند که قیمت خرید را دو برابر بگویند. همین چند روز پیش از بچه ای که از دست پدرش کتک می خورد وساطت کردم. بیچاره بچه گناهش این بود که حضور عده ای گفته بود ظهر «شیربرنج» خورده ام و دوست دیگری دارم که از ترس زبان درازی بچه اش آبگوشت و اشکنه و تمام غذاهای ذلیل و ضعیف را به عنوان جوجه به پسر سه ساله اش معرفی کرده و در نتیجه وقتی از بچه می پرسند ناهار چی می خوری، بدون تأمل جواب می دهد. جوجه. این درد و مرض فقط مال ابوالفتح خان و خانواده او نیست. این گزاف گویی و پز بی جا دادن از درد بدتری سرچشمه می گیرد و آن درد عار و ننگ از بی پولی است که هیچ جای دنیا به این حد و به این شکل نظیر ندارد. تصادفاً این بچه بینوا هم یک روز از پدرش کتک مفصلی می خورد و علت این بود که ضمن صحبت از ناهارکه مثل همشه «جوجه» بود جلوی آدمهای غریبه گفته بود» نون توی جوجه تیلید کردیم. « صدای فریاد عمه جان از نقطه دوردستی رشته افکار را پاره کرد. تقاضا داشت که یک نفر برود پشت اورا لیف بزند. بعد از چند دقیقه خواهر شمس الملوک با دستور سری و اکید معطل کردن عمه جان در حمام قرولند کنان از اتاق بیرون رفت. نیم ساعت بعد وقتی دوباره ابوالفتح خان و زنش به پز دادن مشغول بودند عمه جان با صورت سرخ مثل لبو وارد اطاق شد. به زور توی دهن او گذاشتند که مایل است به خانه برگردد. خود ابوالفتح خان از جا پرید و رفت خیابان یک تاکسی دم خانه آورد. درتمام مدت غیبت او زن و خواهر زنش برای منصرف کردن عمه جان از صحبت قیمت خانه، هزار جور پرت و پلا گفتند. و تمام اخبار تازه و کهنه تصادفات و خودکشیهای روزنامه را برای او نقل کردند وقتی تاکسی حاضر شد عمه جان را با سلام و صلوات بلند کردند. از همه خداحافظی کرد. میزبانان نشستند و نفس راحتی کشیدند. ابوالفتح خان عرق از پیشانی پاک کرد. چند لحظه بعد عمه جان از توی حیاط شمس الملوک را صدا زد. شمس الملوک پنجره را باز کرد. عمه جان فریاد زد: راستی شمس الملوک جون سنگ پا افتاد توی چاهک حمام دنبالش نگردید ….بدهید درش بیاورند، ، بعد یک پنجره سیمی هم روی این سوراخ بگذارید….. چشم عمه جان، همین فردا می دهم درستش کنند چشم…. عمه جان فریاد زد: آره ننه جون یک پنجره سیمی که قیمت نداره، شما که پنجاه و هفت هزار تومان پول این خانه را دادید، این سه چهار تومان هم روی آن. جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:34 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند. جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوط به دانشجوی ترم آخری… رییس دانشگاه ۲)به دلیل اینکه در طی این چهار پنج سال یک بار هم ایشونو نتونستم ببینم، هیچ ذهنیتی ندارم یک وعده غذای سلف ۲)چلو لاستیک به همراه افزودنی های غیر مجاز کارت دانشجویی ۲)تنها استفاده از این کارت گرفتن فیلم از ویدئو کلوب است خوابگاه ۲)مکانی برای همزیستی مسالمت آمیز با سوسک و موش شب امتحان ۲)شبی که تا صبح باید مثل خر درس خوند جزوه خوش خط دختر ها ۲)طلای کاغذی تقلب ۲)تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان مشروط شدن ۲)نمک تحصیل در دانشگاه وام دانشجویی ۲)مثل مهریه میمونه کی داده کی گرفته ازدواج دانشجویی ۲)کو؟ کجاس؟کسی رو سراغ داری برام؟ حراست ۲) ارگانی برای حفاطت از دانشگاه از گزند دانشجویان دانشجو ۲)ها ایی دانشجو که وگفتی یعنی چه؟؟؟!!!! جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 5:27 :: نويسنده : مصطفی رحمانی
پيوندها |
|||||||||||||||||||||||||
![]() |